داستان های آموزنده در مورد مدیریت، بازاریابی، فروش، برندسازی، مشتری مداری و تبلیغات
به نام خدا
مدیریت و بازاریابی به زبان داستان(1)
داستان های آموزنده در مورد
مدیریت، بازاریابی، فروش، برندسازی، مشتری مداری و تبلیغات
تالیف، گردآوری و تلخیص: علی خویه و فهیمه احمدی
فهرست:
پیشگفتار مولفان:
دنیای آموزش و یادگیری به شدت متحول شده است دیگر مانند گذشته کسی دنبال تئوری ها و نظریه ها نیست برای یادگیری در دانشگاه های بزرگ دنیا روشهایی ابداع می شود که کاربردی و کارگاهی است دیگر بازاریابی و مدیریت را در دانشگاه ها تدریس نمی کنند بلکه مانند کلاسهای ورزشهای رزمی کلینیک هایی است که مدیر، فروشنده بازاریاب، برندساز و مبلغ پرورش می دهند دیگر علوم انسانی مانند ورزشهای رزمی به شکل عملی آموزش داده می شود خیلی عجیب نیست که روش های آموزش مستقیم کم کم، رنگ کهنگی می گیرد وبرای یادگیری اثربخش دنبال روشهای غیر مستقیم می باشند مولفان در کلاسها و کارگاه های آموزشی با توجه به تجربیات و مطالعات روشهای مختلف تدریس آموزش و یادگیری به روش آموزش به زبان داستان توجه کرده وسعی نمودند تا با گردآوری کتابی در این زمینه به روشهای ساده و عملی توجه کنند در این کتاب سعی شده است ......................
داستان آموزنده 1)نتیجه اهمیت ندادن به عوامل مختلف تاثیر گذار در بازاریابی و برندسازی
موش ازشکاف دیوار سرک کشید و دید که صاحب مزرعه یک تله موش خریده است، از ترس تمام بدنش به لرزه افتاد.
با سرعت به مزرعه برگشت تا این خبر جدید را به همه ی حیوانات بدهد. او به هرکسی که میرسید ، میگفت :« توی مزرعه یک تله موش آوردهاند، صاحب مزرعه یک تله موش خریده است . .. . » مرغ با شنیدن این خبر بال هایش را تکان داد و گفت: « آقای موش، برایت متأسفم. از این به بعد خیلی باید مواظب خودت باشی، به هر حال من کاری به تله موش ندارم، تله موش هم ربطی به من ندارد »
میش وقتی خبر تله موش را شنید ، صدای بلند سرداد و گفت: «آقای موش من فقط می توانم دعایت کنم که توی تله نیفتی، چون خودت خوب میدانی که تله موش به من ربطی ندارد. مطمئن باش که دعای من پشت و پناه تو خواهد بود»
موش که از حیوانات مزرعه انتظار همدردی داشت، به سراغ گاو رفت. اما گاو هم با شنیدن خبر، سری تکان داد و گفت: «من که تا حالا ندیدهام یک گاوی توی تله موش بیفتد.!» او این را گفت و زیر لب خندهای کرد و دوباره مشغول چریدن شد.
سرانجام، موش ناامید از همه جا به سوراخ خودش برگشت و در این فکر بود که اگر روزی در تله موش بیفتد، چه می شود؟ در نیمه های همان شب، صدای شدید به هم خوردن چیزی در خانه پیچید. زن مزرعه دار بلافاصله بلند شد و به سوی انباری رفت تا موش را که در تله افتاده بود ببیند. او در تاریکی متوجه نشد که آنچه در تله موش تقلا می کرده، موش نبود، بلکه یک مار خطرناکی بود که دمش در تله گیر کرده بود. همین که زن به تله موش نزدیک شد، مار پایش را نیش زد و صدای جیغ و فریادش به هوا بلند شد. صاحب مزرعه با شنیدن صدای جیغ از خواب پرید و به طرف صدا رفت، وقتی زنش را در این حال دید او را فوراً به بیمارستان رساند. بعد از چند روز، حال وی بهتر شد اما روزی که به خانه برگشت، هنوز تب داشت. زن همسایه که به عیادت بیمار آمده بود، گفت: «برای تقویت بیمار و قطع شدن تب او هیچ غذایی مثل سوپ مرغ نیست.»
مرد مزرعهدار که زنش را خیلی دوست داشت فوراً به سراغ مرغ رفت و ساعتی بعد بوی خوش سوپ مرغ در خانه پیچید. اما هرچه صبر کردند، تب بیمار قطع نشد. بستگان او شب و روز به خانه آن ها رفت و آمد میکردند تا جویای سلامتی او شوند. برای همین مرد مزرعه دار مجبور شد، میش را هم قربانی کند تا باگوشت آن برای میهمانان عزیزش غذا بپزد.
روزها میگذشت و حال زن مزرعه دار هر روز بدتر میشد. تا این که یک روز صبح، در حالی که از درد به خود میپیچید، از دنیا رفت و خبر مردن او خیلی زود در روستا پیچید. افراد زیادی در مراسم خاک سپاری او شرکت کردند. بنابراین، مرد مزرعه دار مجبور شد، از گاوش هم بگذرد و غذای مفصلی برای میهمانان دور و نزدیک تدارک ببیند ..حالا، موش به تنهایی در مزرعه میگشت و به حیوانان زبان بستهای فکر میکرد که کاری به کار تله موش نداشتند!نتیجهی اخلاقی: اگر شنیدیم مشکلی برای کسی پیش آمده است و ربطی هم به ما ندارد، کمی بیشتر فکر کنیم شاید خیلی هم بیربط نباشد
نتیجه بازاریابی و تبلیغات بدون مطالعه و تحقیقات
بازاریابِ جوان با اعتماد به نفسی بالا، درِ خانه ای را زد و به محض اینکه خانمِ خانه در را باز کرد، قبل از اینکه حرفی زده بشه، پرید توی خانه و یک کیسه کود گاوی را خالی کرد روی فرش اتاق پذیرایی و گفت: اگر من ظرف فقط کمتر از 3 دقیقه قادر به جمع و تمیز کردنِ همه ی اینها با این جاروبرقی قدرتمند نباشم، حاضرم که تمامِ این چیزهایی را که ریختم، بخورم!
خانم خانه ابرویی بالا انداخت و پرسید: سُــسِ سفید میخوای یا قرمز؟
بازاریاب: چطور مگه؟ خُب اگه باور نمی کنید زمان بگیرید...
خانم: الآن دقیقا سه روزه که برقِ خونه مون قَطعه....
نتیجه : اول بررسی و مطالعه عوامل مختلف بعد تبلیغات و بازاریابی
- ۹۳/۰۳/۰۹